شهر MAT

شهر MAT ، شهر شماست !

شهر MAT

شهر MAT ، شهر شماست !

من و خوارزمی !!!

سلام ، چطورین شما؟ 

 

عرضم به خدمتتون که این آقای خوارزمی ول کن من نیست. گیر داده به ما. آخه دقت داشته باشید: 

 

در دبیرستان مفتح تحصیل کردم که اسم سابقش بود دبیرستان خوارزمی

در دانشگاه تربیت معلم تهران در حال تحصیل هستم که اسمش جدیداً شده خوارزمی

ان شاء الله برای فوق لیسانس دارم میرم دانشکده ی ریاضی دانشگاه امیرکبیر که اسم دانشکده هست خوارزمی

 

درسمونم که بی ربط به آقای الگوریتم ، ببخشید خوارزمی نیست. 

 

خداوندا مارا با ایشان در بهشت محشور (؟) بگردان.  

 

نکته: خوارزمی ( پارسی ) => الخوارزمی ( عربی ) => Algorithm ( انگلیسی ) => الگوریتم ( فارسی )

شما که غریبه نیستید ( ۲ )

پنج سال دارم ، خواهرم تازه متولد شده است. با او بازی میکنم. او در گهواره اش است. فکر میکنم که بیدار است. با او دزد و پلیس بازی میکنم. دستبند پلاستیکی را به دیواره ی گهواره و دستان کوچکش وصل میکنم. دزد خوبی نیست ، دستش از دستبند بیرون می آید. ولی دوستش دارم. از اینکه خواهرم بدونه بهانه با من بازی میکند خوشحالم. با تمام وجود کودکی ام دوستش دارم.

شما که غریبه نیستید ( ۱ )

در حال خواندن کتاب "شما که غریبه نیستید" از "هوشنگ مرادی کرمانی" هستم. منو برد به حال و هوای اینکه تیکه تیکه هر چی یادم اومد از خاطراتم ، براتون بنویسم.


آخه ، شما که غریبه نیستید.


=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=

کوچک هستم ، شاید ۳ ساله. دلم زودی میشکند. نمیدانم چه شده که میخواهم از خانه در بروم. کیف کوچکی دارم ، آبی رنگ است با عکس خرس های کارتونی. کیف مهد است. دارم لباس هایم را جمع میکنم داخل کیف. تازه خوراکی هم ذخیره کرده بودم. مثل کارتون هایدی که نان ذخیره میکرد در کمدش. من هم تخمه ذخیره کرده بودم. عصبانی بودم و میخواستم بروم.

نمیدانم ، یعنی یادم نمی آید که آخر ماجرا چه شد. اما هنوز که هنوز است آنروز را یاد میکنم و به کودکی خودم میخندم.

=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=

عیدت مبارک!!!

سلام ، میخواستم همان روز اولی برایت نامه بنویسم. برای تولد ۵ سالگیت. اما مشکلات فراوانی پیش آمد که خوب است از آنها با خبر شوی:

اول که این جناب آقای ایرانسل عزیز اشتهایشان زیاد شده بود و برای شارژ سرویس وایمکس بزرگوارشان ۴ ریال دیگر هم میخواستند. خدا خیرشان بدهد که این همه به ملت خدمات رسانی میکنند. ( اون موقعی که مودممان خراب شد ، لطف کردند و پس از یک ماه کارمان را راه انداختند. اگر لطف نمیکردند که الآن هم اینترنت نداشتیم!!! )

دوم اینکه کلی برایت نامه ی فدایت شوم نوشتم ، همین که زدم انتشار جناب آقای عزیز بلاگ اسکای با غرور گفت "دوباره وارد سیستم شوید" و همه ی نامه ( خدا قسمت نکند ، گلاب به روتون ) پرید.

خلاصه اینکه میخواستم بگم تولدت مبارک. الآن دقیقاً ۵ سال و ۱۰ روزه که از تولدت میگذره و توی این مدت سنگ صبور خوبی بودی. برات فرقی نمیکرد هم حرفای خوش میشنیدی و هم حرف های غمناک. یادت میاد سفرنامه ی مشهد و حج سال ۸۶ رو؟ یادت میاد اون جمله ای که به خاطر زحمات تو و پدرت اینترنت معروف شد؟ یادت میاد میخواستم داستان بنویسم؟ یادته ازدواج من و فاطمه رو؟

حالا ۵ سال گذشته. نمیدونم بعد از این چقدر دووم میاری. ممکنه یه روزی بیاد که جاتو بدی به Siri و Tweeter . شایدم اونقدر زنده باشی که ذره ذره بزرگ شدن فرزندانمون رو توی دلت جا بدی.

به هر حال تولدت مبارک. امیدوارم تا هر وقت که هستی فقط و فقط حرف حقیقت رو بزنی و کمک کنی به پیشرفت فرهنگمون.

تا بعد ...