شهر MAT

شهر MAT ، شهر شماست !

شهر MAT

شهر MAT ، شهر شماست !

به مناسبت سپندار مذگان

دیشب همه شب در برم آن سلسله مو بود              من بودم و او بود
می بود و سه تا بود و صبا بود سبو بود                     من بودم و او بود
دامان چمن پر گل و در دامن گلزار                           من بودم و دلدار
مه دلکش و گل نغز و هوا غالیه بو بود                      من بودم و او بود
آن دم که چمن بود پر از نغمه ی بلبل                      من بودم و آن گل
آن گل که سراپا همه رنگ و همه بو بود                   من بودم و او بود
چشمان من از اشک سعادت شده لبریز                   وآن گلبن نو خیز
چون شاخ گل افتاده به پیرامن جو بود                      من بودم و او بود
می خورد به صد ناز و به صد ناز می ام داد                بوسی ز پی ام داد
آنجا که نه غیر و نه رقیب و نه عدو بود                      من بودم و او بود
او از می و من از می عشقش شده سرمست          او سرخوش و من مست
لب بسته و در سینه بسی راز مگو بود                     من بودم و او بود
گه زیر گل سرخ و گهی زیر گل زرد                          و آن ماه زمین گرد
می رفت و دلم در پی او از همه سو بود                   من بودم و او بود
هم صحبت من او شد و هم صحبت او من                در ساحت گلشن
معشوقه نکو , عشق نکو , حال نکو بود                    من بودم و او بود
از نام و نشانش چه سرایم سخن ای دوست            بگذر ز من ای دوست
روح من و عشق من و آمال من او بود                      من بودم و او بود

پژمان بختیاری


یک نظر هم از خودم‌ :‌ وزن این شعر شبیه وزن شعر عارف قزوینی نیست که در مورد ایران سروده؟!

نوشتن

به نام حق


چقدر سخت شده نوشتن ، یادته؟ یادته یک دفتر 200 برگ داشتی؟ یادته داستان می نوشتی؟ میخواستی رمان بشه ، چاپ بشه ، معروف بشه مثل هری پاتر. یادته چند فصل نوشتی؟ فکر کنم تا گروگان گیری پیش رفته بود. همیشه آرزوت بازیگری بود ، یادته؟ چی شد اومدی سمت نوشتن؟ من یادمه ، دیگه وقتی واسه بازی و بازیگری نبود ، همه چیزو میریختی توی خودت ، اینطوری شد که شخصیت های اون داستان به وجود اومدن ، اینطوری شد که 5 سال باهاشون زندگی کردی. یادته شخصیت هاشو؟ پس الآن کجان؟ یادت رفته؟ یادت رفته داستانو نصفه گذاشتی و شخصیت هاشو کشتی؟ خیلی بی رحمی ، خیلی!

دیگه کم می نویسی ، چرا آخه؟ برنامه نویسی و چت و نت برات مهمتر شده از نوشتن؟ چیه؟ حوصلت کم شده؟ چیه؟ استعداد نداری؟ چی شد؟ مگه نمیخواستی بری نویسنده بشی؟ چی شد؟


( نمیدونم این چی بود ، شاید وجدان درد ، سعی می کنم بنویسم حتی 1 جمله ولی نوشتن همینطوری نیست آخه ، میخوای متنت قشنگ بشه باید از دل جاری بشه نه با فشار به مغز )


موفق باشید!

لینک ها

سلام

با لحن بعضی چند از دوستان بریم:


ما دیدیم که همه چیز وبلاگمان به جز کمبود و پست و کمبود بیننده روح به راه است ( دقیقاً منظور همان روح به راه بود. ) و تنها همان لینکدانی لازم و کافی است که اصلاح گردد. بدین مناسبت به این بخش مراجعخ نموده و لینک های کهنه و خاک خورده را به راحتی آب خوردن حذف کردم ( حذف کردیم البته! ) سپس جمعی چند از لینک های جدید دوستان جدید و 4tmu ای را افزودیم ، باشد که برای همگان خیر باشد.


البته در تلاشیم که دیگران را نیز بیافزاییم اما همانطور که می دانید بنده باید لینک ها را با وسواس انتخاب نموده تا شما عزیزان همیشه از بهترین وبلاگ ها استفاده نمایید. دم دوستان هم گرم که همگی وبلاگ های قشنگی دارند.


به قول دوستان پی نوشت : برای فرم دادن به لینکدانی پدرمان ، ببخشید ، خودمان کشته می شویم. هیلی زجر آور است.


راستی ، وقتی ببینی وبلاگت شلوغه زود به زود هم update اش می کنی.

اعتراف

روزی دوستی پرسید:

"واقعاً دوست داری کودک باشی؟"

گفتم:

"بله"

پرسید:

"چرا؟"

گفتم:

"چون عشق مطرح نیست."

پرسید:

"عاشق شدی ؟ یا نگرانی عاشق بشی؟"

گفتم:

"نگرانم عاشق خدا نشم با این همه عشق"

متن سنگ قبر استاد منوچهر نوذری


زحق توفیق خدمت خواستم دل گفت پنهانی 
چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی 

خدایش بیامرزد ...