به نام اول نویسندهی داستان خلقت
- : ای بابا، دختر تو که باز اومدی این بالا. همه اون پایین منتظرتن. این کلید برق کو؟ آها
- : سارا خاموش کن اون چراغو، میخوام یکم تنها باشم.
- : تنها باش عزیزم، نترس گراهام بل با روشن شدن برق نمیاد پیشت که خدای نکرده تنهاییت به هم بخوره.
- : ادیسون.
- : کی کی؟
- : هیچی ولش کن. سارا باورت میشه؟ ۷ سال گذشت. ۷ سال مثل برق و باد گذشت.
- : آره، همین ۷ سال پیش بود که ۵۰ کیلو بودم. خیلی چاق شدم نه؟
- : سارا حوصلهی مسخره بازی ندارم. برو پایین پیش بقیه.
- : برم پایین چی بگم؟ بگم نادیا خانوم فیلش یاد هندستون کرده؟ اون رفته نادیا، ۷ ساله که رفته. و تو هر سال میای اینجا میشینی کنار پنجره و زل میزنی بیرون.
- : عدد ۷ رو دوست داشت، همیشه میگفت چه خوبه که جمعه ۷ امین روز هفتس. میگفت عدد ۷ براش شانس میاره.
- : خیلی اوضات بیریخته بابا. پاشو بیا بریم پایین همه منتظرن تو بیایی شمعا رو فوت کنی.
- : یادته؟ شبای تولدم تار میزد. تارش هنوز تو کمده.
- : نادیا؟! چیزی هست که من بگم و تو یادش نیفتی؟ باورم نمیشه. تو دیوونه ای دختر. اون ۷ ساله که رفته.
- : توی این ۷ سال همیشه بهش فکر کردم. انگار که باهامه. بوش هنوز توی اتاقه. بو کن.
- : ببین فردا صبح که از خواب بیدار شدی. زنگ میزنی یک آژانس میگیری مستقیم میایی مطب. خودم با دکتر هماهنگ میکنم. میدونستم دیونه ای ولی نمیدونستم تا این حد.
- : سارا !!! من دوستش داشتم. نمیتونم راحت فراموشش کنم.
- : من که رفتم پایین، تو هم بشین همون به بیرون خیره شو. نگران گراهام بلم نباش، چراغو خاموش میکنم.
- : واستا اومدم.
داستانای توصیفی رو به داستانای مکالمه ای ترجیح میدم.
لطفاً بلندتر بنویس صرف بکنه بخونیم :)
چشم
خب ادامه بده دیگه!
ها؟!
قضیه چیه داداشی؟!
بدونِ هیچ مقدمه ای :-/ ... گیج شدم مقداری ! :-؟
××
خودت نوشتی؟ ... جناییه؟ عاشقانس؟ :دی
بلی، خودم نوشته بودمی
راستی اینجا چقد عوض شده ! :O
مـبـآرکه :دی
ممنون خواهر جون