شهر MAT

شهر MAT ، شهر شماست !

شهر MAT

شهر MAT ، شهر شماست !

پیشنهاد بدید

بعد از خوندنش یک اسم پیشنهاد بدید لطفا، ممنون


یکی بود یکی نبود، زیر آسمون شهر ما، شخصیت قصه ی ما تنها بود

شخصیت قصه ی ما یک گوشه ی این سرزمین نشسته بود

مثل هر روز داشت کارش رو انجام میداد، کارهای همیشگیش رو

تا اینکه یک روز، یکی از روزهای خوب خدا، اون از جلوش رد شد

و از اون روز بود که این شخصیت قصه ی ما دلش پرکشید و با اون رفت

هر روز چشمش رو میدوخت به بیرون و منتظر اون میموند

هر روز یکم از کارش دست میکشید و خیره میشد به بیرون و اون هر روز بدون کوچکترین توجهی به این رد میشد و میرفت

هر روز بدون اینکه کوچکترین حرفی بزنه خیره میشد به پیاده رو و اون فقط رد میشد و کاش یک نگاهی هم به اینور شیشه میکرد

 روزها از پی هم گذشت و این هر روز از پشت شیشه به اون خیره میشد

این دیگه میدونست که اون همیشه ساعت ۲ میره خونش و همیشه آرزو میکرد یکبار به مغازشون سر بزنه

این شخصیت قصه ی ما هر شب با این آرزو میخوابید که شاید فردا اون بیاد به مغازه

آرزو میکرد که ای کاش میتونست بره بیرون و دست اون رو بگیره و بیاره توی مغازشون

ولی حیف که اون با مامانش از مدرسه به خونه برمیگشت

کاش راهی بود ؛ و با همین آرزوها شب رو میگذروند

اما اون هیچوقت به مغازشون نیومد

 و ...
ادامه مطلب ...

قصه های خوب برای آدم بزرگ های خوب ؟! ۱

به نام اول نویسنده‌ی داستان خلقت


- : ای بابا، دختر تو که باز اومدی این بالا. همه اون پایین منتظرتن. این کلید برق کو؟ آها

- : سارا خاموش کن اون چراغو، میخوام یکم تنها باشم.

- : تنها باش عزیزم، نترس گراهام بل با روشن شدن برق نمیاد پیشت که خدای نکرده تنهاییت به هم بخوره.

- : ادیسون.

- : کی کی؟

- : هیچی ولش کن. سارا باورت میشه؟ ۷ سال گذشت. ۷ سال مثل برق و باد گذشت.

- : آره، همین ۷ سال پیش بود که ۵۰ کیلو بودم. خیلی چاق شدم نه؟

- : سارا حوصله‌ی مسخره بازی ندارم. برو پایین پیش بقیه.

- : برم پایین چی بگم؟ بگم نادیا خانوم فیلش یاد هندستون کرده؟ اون رفته نادیا، ۷ ساله که رفته. و تو هر سال میای اینجا میشینی کنار پنجره و زل میزنی بیرون.

- : عدد ۷ رو دوست داشت، همیشه میگفت چه خوبه که جمعه ۷ امین روز هفتس. میگفت عدد ۷ براش شانس میاره.

- : خیلی اوضات بیریخته بابا. پاشو بیا بریم پایین همه منتظرن تو بیایی شمعا رو فوت کنی.

- : یادته؟ شبای تولدم تار میزد. تارش هنوز تو کمده.

- : نادیا؟! چیزی هست که من بگم و تو یادش نیفتی؟ باورم نمیشه. تو دیوونه ای دختر. اون ۷ ساله که رفته.

- : توی این ۷ سال همیشه بهش فکر کردم. انگار که باهامه. بوش هنوز توی اتاقه. بو کن.

- : ببین فردا صبح که از خواب بیدار شدی. زنگ میزنی یک آژانس میگیری مستقیم میایی مطب. خودم با دکتر هماهنگ میکنم. میدونستم دیونه ای ولی نمیدونستم تا این حد.

- : سارا !!! من دوستش داشتم. نمیتونم راحت فراموشش کنم.

- : من که رفتم پایین، تو هم بشین همون به بیرون خیره شو. نگران گراهام بلم نباش، چراغو خاموش میکنم.

- :‌ واستا اومدم.

عیدت مبارک!!!

سلام ، میخواستم همان روز اولی برایت نامه بنویسم. برای تولد ۵ سالگیت. اما مشکلات فراوانی پیش آمد که خوب است از آنها با خبر شوی:

اول که این جناب آقای ایرانسل عزیز اشتهایشان زیاد شده بود و برای شارژ سرویس وایمکس بزرگوارشان ۴ ریال دیگر هم میخواستند. خدا خیرشان بدهد که این همه به ملت خدمات رسانی میکنند. ( اون موقعی که مودممان خراب شد ، لطف کردند و پس از یک ماه کارمان را راه انداختند. اگر لطف نمیکردند که الآن هم اینترنت نداشتیم!!! )

دوم اینکه کلی برایت نامه ی فدایت شوم نوشتم ، همین که زدم انتشار جناب آقای عزیز بلاگ اسکای با غرور گفت "دوباره وارد سیستم شوید" و همه ی نامه ( خدا قسمت نکند ، گلاب به روتون ) پرید.

خلاصه اینکه میخواستم بگم تولدت مبارک. الآن دقیقاً ۵ سال و ۱۰ روزه که از تولدت میگذره و توی این مدت سنگ صبور خوبی بودی. برات فرقی نمیکرد هم حرفای خوش میشنیدی و هم حرف های غمناک. یادت میاد سفرنامه ی مشهد و حج سال ۸۶ رو؟ یادت میاد اون جمله ای که به خاطر زحمات تو و پدرت اینترنت معروف شد؟ یادت میاد میخواستم داستان بنویسم؟ یادته ازدواج من و فاطمه رو؟

حالا ۵ سال گذشته. نمیدونم بعد از این چقدر دووم میاری. ممکنه یه روزی بیاد که جاتو بدی به Siri و Tweeter . شایدم اونقدر زنده باشی که ذره ذره بزرگ شدن فرزندانمون رو توی دلت جا بدی.

به هر حال تولدت مبارک. امیدوارم تا هر وقت که هستی فقط و فقط حرف حقیقت رو بزنی و کمک کنی به پیشرفت فرهنگمون.

تا بعد ...

حرف ...

سلام ، امیدوارم که همه خوب باشید!


بعضی وقت ها میشه که آدم دلش میخواد یک مشت حرف بزنه ، البته حرف زدن مشتی نیست اما دل هم این چیز ها سرش نمیشه ...


شاید این متن از غافله عشق جامونده باشه مثل مختار ... اما کلی حرف داره که باهات بزنه!!!


"إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ"

"بی تردید خداوند سرنوشت قومى را تغییر نمى‏دهد تا آنها وضع خود را تغییر دهند."

"surely Allah does not change the condition of a people until they change their own condition"


این آیه میگه که آقا ، خانم تا خودت عوض نشی ، هیچی عوض نمیشه ، حالا شما هی بگو انجمن های علمی باید مقام بیارن ، تا انجمن های علمی کارشونو درست نکنن تا خودشونو نقد نکنن ، کار درست نمیشه.


خلاصه اینکه خواستم بگم باید یکم خودمونو نقد کنیم ، کارامونو. خودمونو قاضی کنیم و ببینیم اگه طبل هیئتمون هر چی بزرگتر باشه ، گناهای بیشتری ازمون پاک میشه؟

خودمونو قاضی کنیم و ببینیم آیا امام حسین رو برای قیمه هاش میخوایم یا برای مردی و مردونگیش؟

خودمونو قاضی کنیم و ببینیم امام حسین میخواست ظهر عاشورا نماز خوندن رو بهمون یاد بده یا طبل زدن و مزاحمت برای نماز دیگران؟

خودمونو قاضی کنیم و ببینیم اگه علامت سنگین تری برداریم ، کمر ما داغون میشه یا کمر یزید و بر و بچزشون؟


آقایی که هیئت داری ، امام حسین هم راضی به راه بندون نیست!

آقایی که علامت برمیداری و نمیتونی ، امام حسین هم راضی به دیسک کمر گرفتن تو نیست!

آقایی که با شمشیر خودتو تیکه تیکه میکنی ، حضرت زینب هم راضی به آسیب دیدن تو نیست!

آقایی که طبل های در ابعاد یک آپارتمان نقلی میزنی ، امام حسین هم راضی نیست اعصاب چهار تا آدم دیگه بیاد پایین.


ای وای از دست ما ، از اول تا دهم محرم عزاداری میکنیم ، بعدش انگار نه انگار ، داداش من ، خواهر من ، بیا و امسال یه کاری بکن ، عزاداری هات قبول ، اما 40 روز تا اربعین آقا امام حسین ، مؤمن هم نه ، مسلمون باش ، غیبت نکن ، دروغ نگو ، گرون فروشی نکن ، ریا نکن ، کلاه سر کسی نذار ، دزدی نکن ، دل نشکون .


راز عدد 40 رو میدونی؟ اگه 40 روز گناه رو بذاری کنار ، بعد 40 روز دیگه سمتش نمیری.


ای کاش ، ای کاش ، میدونستیم منظور حسین ابن علی ابن ابی طالب از آزادی چیه ، که هر کسی با استفاده از این تعریف ازمون سو استفاده نکنه.


تو که دروغ شده زندگیت ، اسیر دروغ شدی ، آزاد شو!

تو که پول شده زندگیت ، اسیر پول شدی ، آزاد شو!

تو که غمار شده زندگیت ، اسیر غمار شدی ، آزاد شو!

تو که سیگار شده زندگیت ، اسیر سیگار شدی ، آزاد شو!

تو که زن و بچه تو ول کردی و از صبح تا شب تو محراب مسجدی ، شدی اسیر تنبلی و جاهلی ، آزاد شو!

تو که فکر میکنی همه چیو ول کنی و فقط درس بخونی همه دنیا مال تو میشه ، شدی اسیر غرور ، آزاد شو!

تو که زندگیتو ول کردی از صبج تا شب نشستی پای حرفای سیاسیون ، اسیر و اسباب کار اونا شدی ، آزاد شو!

تو که صبح تا شب میشی پای فارسی وان ، اسیر جعبه ی جادو شدی ، آزاد شو!

تو که صبح تا شب برای این و اون غصه میخوری ، اسیر زندگی دیگران شدی ، آزاد شو!


میبینین؟ هنوز خیلی بند ها به دست و پامون هست که یا نمیبینیمشون یا میبینیم و دلمون نمیخواد بازشون کنیم.


آزاده آن انسانی است که تنها یک رشته نخ باقی بگذارد ، ریسمان الهی:


"وَمَن یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ"

"و هر کس خود را در حالى که نیکوکار باشد تسلیم خدا کند قطعا در ریسمان استوارترى چنگ درزده و فرجام کارها به سوى خداست"

"And whoever submits himself wholly to Allah and he is the doer of good (to others), he indeed has taken hold of the firmest thing upon which one can lay hold; and Allah's is the end of affairs."


دعای امروز:

خدایا همه ی ما را آزاده گردان ...

۸۹ ای ها

سلام!

جشن ورودی جدید ها خیلی خوش گذشت در حدی که تونستیم کلی آدم که از جلومون رد میشدن جذب گروه رباتیک کنیم البته گاهی هم مجبور شدیم از جملات زیر استفاده کنیم:


"رباتیک ... دو نفر" ، "بدو ، بدو ، سکه تموم شد" و "مهندسای محترم ، دانشجوهای کامپیوتر ، دانشجوهای فیزیک ..."


البته تنها تفاوت انجمن ما با انجمن های دیگه این بود که اونا هدیه میدادن ولی ما پول میگرفتیم البته برای شرکت در مسابقه ی پرتاب تخم مرغ!!!


خلاصه اینکه با چهره های شاخص و آینده داری آشنا شدیم که از سرتاپاشون ترم یکی بودن میریخت!!! ( مثل همون بچه هایی که تو برگه ی نظرسنجی انجمن روانشناسی طرفدار اردوهای مختلط بودن! )


از این مبحث که بگذریم میرسیم به متنی که اخیراً بنده در سایت های www.4tmu.ir و www.soku.ir منتشر نمودم با عنوان "مترو تهران و حومه در آینده نه چندان دور"!!! بخونید و نظر بدید:


"شرکت مترو تهران و حومه جهت رفاه حال دستفروشان مستقر در قطار های مترو و کاهش ترافیک ایشان اقدام به اجاره ی واگن ها ی خود به شرح زیر کرد :

1 - واگن های ابتدایی و انتهایی فقط به خانم های محجبه جهت فروش لوازم آرایشی و بهداشتی در ساعاتی به غیر از ساعات تعطیلی مدارس اجاره داده می شود!
2 - واگن ها ی فوق الذکر در ساعات تعطیلی مدارس فقط به خانم های محجبه جهت فروش خوراکی مدرسه اجاره داده می شود!
3 - واگن شماره 2 به فال فروشان زیر 8 سال اجاره داده می شود!
4 - واگن شماره 8 به فال فروشان بالای 8 سال اجاره داده می شود!
5 - واگن شماره 3 به خانم یا آقا ی مجرب در امر فروش آدامس دکتر زایلیتول اجاره داده می شود!
6 - واگن شماره 4 و 5 به خانم های چادری جهت تکدی گری اجاره داده می شود! اجازه به ازای هر بچه ی همراه 20% افزایش میابد!
7 - واگن 6 جهت فروش انواع اقسام شکلات ، بیسکوییت و کیک به فروشندگان با تجربه اجاره داده می شود!
8 - واگن شماره 7 توسط نمایندگی مسواک OralB قبلاً خریداری شده است!

در ضمن این شرکت از تمام هموطنان عزیز خواهش دارد تا مراعات حال دستفروشات را بکنند و حدالامکان یکی از محصول ها را خریداری نمایند!"


بلی! و برویم سراغ داستان :


کارآگاه محمدی 2


باید بهم حق بدید که در وهله ی اول با دیدن اون صحنه فکر کنم که قضیه سر کاریه. بعد از اینکه با دکتر حرف زدیم شروع کردیم به تحقیق و بازجویی از طاهره و رحیم. و نتیجه این بود که پای کلی آدم جدید به پرونده باز شد. این زیاد بودن آدم های پرونده دو تا جنبه داره ، جنبه ی بدش اینه که کار ما خیلی زیاد میشه ؛ هی بازجویی و تحقیق و ببینی با کی تماس داره و کجا میره که البته بیشتر این کار ها وظیفه ی رسولی بیچارس! و اما جنبه ی خوبش ؛پیش خودت و خدای خودت مطمئنی که پرونده رو به خوبی حل کردی ، البته ناگفته نمونه که پرونده ی این آقا ی سلطانی پیچیدگی های خاص خودشو داشت. و این هم لیست آدم ها و مظنون های اون موقع :


طاهره خانم که مظنون درجه یک ماست ، آخرین نفری که شب قبل خونه رو ترک میکنه ، کسی که به قرص ها ی خواب دسترسی داشته.

 

مش رحیم کسیه که میره توی اتاق سلطانی ، ممکنه کاری کرده باشه که طاهره ندیده باشه ، از طرفی شاید هر دو با هم این نقشه رو کشیده باشند.


فرامز ، دامادش که قبلاً تهدیدش کرده بود و از طرفی با مرگ سلطانی صاحب همه چی میشد!


و مریم ، نامزد سعید که بعد از اون تصادف و مرگ سعید ، سلطانی رو مقصر میدونه و انگیزه ی عاشقانش برای قتل کافیه ، اون هم چنین قتلی!


سوالات بعد داستانی :

1- به نظرتون قاتل کدام شخص یا اشخاص است یا هستند؟

2- بالأخره قضیه اینکه چرا قاتل صحنه رو این شکلی کرده رو فهمیدید یا نه؟

3- حداقل جنسیت قاتل رو حدس بزنید!


پی نوشت1 : ممنون از جواب ها و نظراتتون!

پی نوشت2 : رفتیم بازدید فرخنده ای ها و تا حدودی متحول شدیم!

پی نوشت3 : به به، باز هم دانشگاه و انرژی سوزاندن و از خستگی خوابیدن! باز هم لحظه های تلخ و شیرین درس در سر کلاس! باز هم استرس در شب امتحان! باز هم دوستان!

پی نوشت4 : آخی ! 89 ای ها! آخی ! کلاس اولی ها! چقدر عمر زود میگذره!

پی نوشت5 : منتظر نظراتتون در مورد مطالبم هستم!

پی نوشت6 : منتظر نظرات و جواب هاتون در مورد داستان هستم!

پی نوشت7 : بعضی وقت ها سر آدم انقدر شلوغ میشه که نمیدونه این داستان رو کجای دلش جا بده!!!

پی نوشتآخر : چقدر پی نوشتتتتت!!!!


دعای امروز:

خدایا! هیچ کس رو به گرفتاری و بیماری دچار نکن! خیلی سخته!