شهر MAT

شهر MAT ، شهر شماست !

شهر MAT

شهر MAT ، شهر شماست !

من و خوارزمی !!!

سلام ، چطورین شما؟ 

 

عرضم به خدمتتون که این آقای خوارزمی ول کن من نیست. گیر داده به ما. آخه دقت داشته باشید: 

 

در دبیرستان مفتح تحصیل کردم که اسم سابقش بود دبیرستان خوارزمی

در دانشگاه تربیت معلم تهران در حال تحصیل هستم که اسمش جدیداً شده خوارزمی

ان شاء الله برای فوق لیسانس دارم میرم دانشکده ی ریاضی دانشگاه امیرکبیر که اسم دانشکده هست خوارزمی

 

درسمونم که بی ربط به آقای الگوریتم ، ببخشید خوارزمی نیست. 

 

خداوندا مارا با ایشان در بهشت محشور (؟) بگردان.  

 

نکته: خوارزمی ( پارسی ) => الخوارزمی ( عربی ) => Algorithm ( انگلیسی ) => الگوریتم ( فارسی )

موهای من کجاست؟

سلام علیکم ، حال شما چطوره؟

مدتی بود که چیزی ننوشته بودم و دنبال یک مطلبی بودم که بنویسم که خدا رو شکر مطلب خودش پیدا شد. و اما داستان از چه قراره:


اون دفعه ای ( فکر کنم یک ماه پیش ) رفته بودم سلمانی ( محل اصلاح سر و یا محل کوتاه کردن موهای سر و یا ... یعنی بازم ساده تر بگم؟  ) ، آقای اصلاح گر یا همان آقای سلمانی موهای من را خیلی خوب و دلخواه کوتاه کرد و گفت با شماره 4 زدم.


دیروز رفته بودم همان سلمانی منتها اینبار زیر دست یک آقای دیگری بودم. گفتم لطفاً با شماره 4 بزنید که خیلی مورد پسند خانواده بود ، و اینگونه بود که بنده کچل شدم.


حالا فضیه اینجاست که منظور آقاهه ی اول شانه ی شماره ی 4 که فکر می کنم میشه نمره 8 و منظور آقای دوم اصلاح با نمره 4 بود.


به هر حال اگه منو دیدید ، دچار شوک نشید، یک سر رفتم مکه و برگشتم .


موفق باشید!

شهرت

خوشحالم ، می دونید برای چی؟

اول یه یاد آوری بکنم ، ایم جمله رو یادتونه؟


خدواند عشق را در فطرت ما قرار داد حال آنکه ما بیهوده به دنبال عشق می گردیم.
و معشوق واقعی خداست حال آنکه ما به جز خدا را معشوق می دانیم.

پس شاید اکثر شکست هایمان از همین باشد ...


یادتون اومد؟

گفتم مطالبی رو که خودم نوشتم رو توی اینترنت جستجو کنم و جالب اینجاست که برای این مطلبم چهار لینک موجود بود:



1. لینک همین وبلاگ

2. لینک سایت 4tmu که خانم پردیس زحمتشو کشیدن

3. لینک وبلاگ ·•ღܓܓܨروی ماه خداوند را ببوسܓܓܨღ• ( اون پایین پست ، نوشته ی سبز )

4. لینک وبلاگ ·•ღܓܓܨدل نوشته های ماܓܓܨღ•·


الآن خیلی خوشحالم که یک جمله از بنده ی حقیر اینقدر بر این بزرگواران تأثیر گذاشته و باعث شده تا اونو توی وبلاگ یا سایتشون بنویسن.

خیلی ممنون و موفق باشید!

سایت رسمی

سلام و علیکم

چجوری بگم؟!

حال شما خوبه؟


عرض شود به خدمتتون که ، نه از روی خودشیفتگی ها ، بلکه برای آینده ای روشن تر و ... و ...


اقدام به زدن وبسایتی نمودیم ( به به ، به به ) که شما می توانید با مراجعه به اینجا ( می پرسید کجا؟! اینجا دیگه ) آنرا مشاهده نمایید و نظرات گرامتان را همین جا مرغوم(مرقوم یا هر رقم دیگه ای ) بفرمایید.


شایان ذکر است که هیچی


آخه فرموده بودن ( شما چی کار داری کی فرموده بود؟! ) خودشیفته بازی در بیارم اما حودشیفتگیم نمیاد ، چی کارش کنم؟


به هر حال از نظراتتون خوشحال می شم اما اینکه تغییری توی سایتم بدم عمراً


موفق باشید!

رئیس دانشگاه

دوستی نقل میکرد رییس یکی از دانشگاه های کشور برای صحبت با معترضان نسبت به غذا ( به علت اینکه تمام امکانات علمی و آموزشی برای دانشجویان فراهم است ، دانشجویان فقط برای غذا اعتراض می کنند که مبادا مسموم شوند و کسی نباشد که غذای سلف را بخورد. ) به جمع دانشجویان می رود با دیدن عده ی زیاد دانشجویان بسیار به شگفت می آید و این جمله را عرض می کند:


"اگر به جای این همه دانشجو گیاه Aloe vera میکاشتیم ، بیش تر سود میکردیم."


نکته : گیاه Aloe vera ، یک گیاه با کاربرد های بسیار بسیار فراوان است.


منظور رئیس دانشگاه : دانشجویان موجوداتی بی فایده هستند.


نتیجه اخلاقی 1 : این رئیس دانشگاه تنها به دانشجویان فکر می کند ، زیرا فرض کرده حق دانشجویان است که مسموم شوند. باید این نکته را در نظر داشت که اگر دانشجویان مسموم شوند ، سلف تعطیل می شود و این به نفع دانشجویان است.


نتیجه اخلاقی 2 : اگر فرض کنیم این رئیس به قشر دانشجویان توهین کرده است ، پس خودش هرگز دانشجو نبوده است، پس حداکثر مدرکش دیپلم است ، پس یک دیپلمه رئیس دانشگاه کشور است.


نتیجه اخلاقی 3 : رئیس دانشگاه گیاه Aloe vera دوست دارد و از کودکی عقده ی پرورش آنرا داشته است.


نتیجه اخلاقی 4 : از این پس به جای واژه ی غیر ملموس دانش جو بگوییم Aloe vera یا صبر زرد


منتظر نظرات عمیقتون هستم.


به قول دوستان ، بعد نوشت : از همکار گرامی و محترم ( خانم 23 ) درخواست داریم در قسمت علمیانه ی وبلاگشان راجع به دانش جویان ، ببخشید گیاه Aloe vera ، صحبت نمایند.