دقیقا ۲۱ سال پیش در همین روز در یکی از بیمارستان های تهران به دنیا اومدم و حالا 21 سال گذشته ، دو دهه و 1 سال.
7 سال اول که کودک بودیم ، هر چیزی که میدیدیم دلمان میخواست ، از چیپس های باز و پاپ کرن های فروشگاه کوروش گرفته تا بستنی کیم و پفک نمکی. از آتروپات گرفته تا اسلحه و لباس بتمن و سوپرمن! توی مهدکودک بعضی ها پز ماشین اسباب بازی شونو میدادن که یکم راه میرفت ، بعد پلیسا ازش میومدن بیرون ، بعد دوباره سوار میشدن و برمیگشت. یادم میاد یه پرده وسط سالنمون بود ، میکشیدمش و اونجا رو میکردم تیاتر ، همه رو هم به زور میشوندم. از اون موقع ها یک عروسک دستی مونده که بعضی وقتا میشه سرگرمی.
7 سال دوم میشه سختی ، میشه درد گرفتن دست ، میشه رج زدن ، میشه غلط املایی های تابلو ، میشه نامه نوشتن به معلم که منم دوست دارم معلم بشم. میشه رفتن به مدرسه تو برفی که تا زانو اومده. آدم یاد خط کشی دفتراش میفته یا شوق و ذوق جلد کردن کتاب دفتر ها. یاد روزایی که بعدازظهری بودیم و صبح ها میشد برنامه کودک کانال دو رو دید ، میشد بستنی ها رو دید. یاد خط کش های سه بعدی و جوهر پاک کن ها! یاد انتخابات ریاست جمهوری که همه میگفتن به آقای خاتمی رای بدید ، یاد نشست سران کشور های اسلامی ، با اون ماشین های شش در ایرانی. یاد سریال روزگار جوانی ... اون موقع ها فقط زندگیمون از زیر درس در رفتن و بازیگوشی بود ، تابستون ها خیلی مزه میداد با اون آهنگ "تابستونه ، فصل شادی و خنده ، بچه ها توی کوچه ..." آدم یاد شبای امتحان میفته ، یاد امتحان های ثلثی یاد ساعت های ورزش که فقط فوتبال بود ، یاد آخرین سال ابتدایی که یادم نمیره (حسن زاده) چقدر گریه کرد.
7 سال سوم میشه نوجوانی ، پرخاشگری و بی احترامی ، میشه آخرین سال راهنمایی ، میشه شروع دبیرستان ، میشه خریدن کامپیوتر با عیدی ها ، میشه آشنایی با رشته ی مورد علاقم ، میشه 7 گرفتن از درس مطالاعات اجتماعی ، بعدش میشه کنکور ، تب و تاب خریدن کتاب های تست اما تست نزدن ، جلسه کنکور و بعدش آزادی ، خوشحالی قبولی توی دانشگاه ، شروع دوران دانشجویی ، میشه تجربه و تجربه و تجربه ! میشه عشق و عقل ، میشه مدیر بودن ، میشه مسئولیت پذیر بودن!
حالا 21 سال گذشته ، حالا باید ببینم تونستم از آب و گل در بیام؟ باید کارمو ارزیابی کنم ببینم غلط و درست چیه؟ حالا اومدم اول راه زندگی مستقل ، باید آماده شد برای چرخوندن یک زندگی مشترک البته نه تنهایی بلکه با شریکم فاطمه !
بیا این 21 سال رو بکنیم تجربه ، حالا باید برای بقیه ی راه برنامه ریزی کرد ، تا آخر دهه ی سوم فقط 9 سال مونده ، تا آخر جوونی فقط 9 سال مونده. توی این 9 سال هم باید خودتو بسازی ، هم زندگیتو ، هم آینده تو و هم کشورتو. باید ببینی توی این 9 سال باقی مونده باید چی کارا کنم ، کارشناسی ، کارشناسی ارشد ، IELTS ، دکترا ، سربازی ، کار ، استادی و ...
خدایا شکرت به خاطر همه ی این سال ها و مانند همیشه راهنمایم باش در سال های باقی مانده!!!
پی نوشت1 : امروز تولدمه ، تولدم مبارک !!!
پی نوشت2 : خیلی ممنون از همه ی کسایی که تا الآن تبریک گفتن!
پی نوشت3 : خیلی ممنون عشقم
پی نوشت4 : شمای نوعی الآن چند سالته آیا؟ چی کارا کردی تا حالا؟ چه برنامه ای داری؟
دعای امروز :
خدایا ! همه کودکان جهان رو خوشبحت بگردان!
"گاهی تو زندگی آدم اتفاقایی میافته که آدم دلش میخواد ، اتفاقایی که زندگی آدم رو از این رو به اون رو میکنه و آینده ی آدم رو رقم میزنه!
از اون اتفاق ها برای منم افتاده ، ..."
و اما ، به خواست خدا دیشب همه چی به خوبی و خوشی گذشت و دو تا کبوتر عاشق نامزد شدن
دیشب به اتفاق خانواده و بزرگتر ها تشریف بردیم خونه ی خانم دنیابانو و پس از طی مراسمات مرسوم که شرمنده بلت نیستم براتون قشنگ تعریف کنم ، وگرنه تعریف میکردم. حاج آقا اومد و صیغه ی محرمیت رو جاری کرد!
امیدوارم که بتونم دنیابانو گل و گلاب رو خوشبخت کنم.
خانمی ، خیلی دوستت دارم!
دعای امروز :
خدایا! همه ی انسان ها رو خوشبخت کن!
تولد 3 سالگی وبلاگ در اولین روز بهاری سال 1389 خورشیدی بر شما ، خودم و خودش مبارک باد.
اینم کیکش:
فرا رسیدن سال ۱۳۸۹ (تا ساعتی دیگر ) را به همه ی شما دوستان عزیز و خانواده های گرامیتان و تمام مردم ایران زمین تبریک عرض می کنم.
سالی خوب و خوش پر از موفقیت برایتان آرزو مندم.
موفق و شاد باشید.
م.ع.ت
سلام ، امیدوارم همیشه سالم ، خوب ، سرحال ، پیروز ، خوشحال و ... که یادم نیست و زیاده باشید .
همیشه بعد تحویل گرفتن سال جدید پیام تبریک می فرستادم ، این دفعه قبلش ، این هم تنوع.
این سفره ی هفت سین امسال + عیدی :
در ضمن شنبه هم تولد 2 سالگی وبلاگ است ، خوب عیدی ها و کادو هاتونو آماده کنید که منتظریم.
یادم رفت بگم:
عید همه مبارک!