نوشته ام از آن رو که بدانند زنده بودم؛
می نویسم از این رو که بداند زنده هستم؛
و خواهم نوشت ، هرچند می میرم امّا نوشته ام زنده است.
جوهر سیاهرنگ قلم بر روی کاغذ می لغزد و واژه ها را متولد می کند، خط ها را ، صحنه ها را ، ... و من می دانم که چیزی که می نویسم جز خیال نیست و حقیقت، خیالی واقعی است.
پس قلم را برای تولد خطوط به کار می گیرم و نقش می زنم بر روی دیوار سفید دفتر.
خطوط، منظره را می سازد امّا منظره نیز خیالی است؛ پس به سمت جبهه ی شعر هجوم می برم تا با اسیر کردن ابیات به حقیقت برسم.
نه شعر، نه نوشته و نه نقش و نه هیچ هنر دیگری ، حقیقت را به من نشان ندادند.
حقیقت چیست که در پی آن هستم؟ خیال بر من مسلط شده و دیدگانم را بسته تا بگذارم حقیقت آهسته از کنار گوشم عبور کند
و من هیچ نفهمم!
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
از آثار خودم بود