یک مکتوب از کتاب مکتوب پائولو کوئلیو
ترجمه ی آرش حجازی.
انتشارات کاروان.
به کرم سبز بیندیش. بیش تر زندگی اش را روی زمین می می گذراند،به پرندگان حسد می ورزد و از سرنوشت و شکلِ کالبدش خشمگین است.
می اندیشد : من منفورترینِ موجوداتم؛ زشت،کریه،و محکوم به خزیدن بر روی زمین.
اما یک روز ، ... ( به ادامه مطلب مراجعه کنید!!! )
اما یک روز ، مادر طبیعت از کرم می خواهد پیله ای بتند. کرم یکه می خورد ... پیش از آن هرگز پیله نساخته . گمان می کند باید گور خود را بسازد،و آماده ی مرگ می شود. هرچند از زندگی خود تا آن لحظه نا خشنود است، به خدا شِکوِه می برد: خدایا، درست زمانی که سرانجام به همه چیز عادت کردم ، اندک چیزی را هم که دارم ، از من می گیری.
خود را نومیدانه در پیله حبس می کند و منتظر پایان می ماند.
چند روز بعد ، در می یابد که به پروانه ای زیبا تبدیل شده. می تواند به آسمان پرواز کند و بسیار تحسین اش کنند. از معنای زندگی و برنامه های خدا شگفت زده است.