یک مکتوب از کتاب مکتوب پائولو کوئلیو
ترجمه ی آرش حجازی.
انتشارات کاروان.
مردی تصمیم گرفت به دیدار زاهدی برود که می گفتند نه چندان دور از صومعه ی اسکتا می زید.
پس از مدتی سرگردانی بی هدف در صحرا ، سر انجام راهب را یافت و گفت : می خواهم نخستین گامم را در طریق روح بدانم.
زاهد مرد را به کنار چاه کوچکی برد و از او خواست ... ( به ادامه مطلب مراجعه کنید!!! )
زاهد مرد را به کنار چاه کوچکی برد و از او خواست بازتاب چهره ی خودش را در آب بنگرد. مرد کوشید چنین کند ، اما در همان هنگام ، زاهد ریگ هایی به درون آب پرتاب می کرد و به آب موج می انداخت.
مرد گفت: اگر شما همین طور ریگ در آب بیندازید که نمی توانم چهره ام را در آب ببینم.
راهب گفت : درست همان طور که آدم نمی تواند چهره ی خودش را در آب های مواج ببیند، جست و جوی خدواند با ذهنی نگرانِ این جست و جو هم ناممکن است. این نخستین گام است.
سلام آسمونی
عالی و پر معنی بود
سلام
ممنون