یاد دارم یک غروب سرد سرد *** میگذشت از کوچه ما دوره گرد
دوره گردم کهنه قالی میخرم *** کاسه و ظرف سفالی میخرم
گر نداری کوزه خالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه
بست *** عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول سال است و نان در
سفره نیست *** ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش
برده بود *** اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری
بیرون دوید *** گفت آقا سفره خالی میخرید؟!
سلام.
شعر زیبا و غمناکی بود.
دل آدم رو آتیش میزنه.
همون اول که تو سایت خودمون خوندم به دلم نشست این شعر.
سلام
ممنون از نظرت
سلام
زیبا بود ولی غم انگیز
شاد باشی
بدرررود
سلام
ممنون داداشی
آیکون بعض
:|
:)
:؟
منم مثل خاطره : بغض
ممنون
الهی!!!
بخدا اشک تو چشام حلقه زد!!
ممنون که نظر دادید!
آخه ی دلم ریش شد !!!!!!!!!
چرا دیر به دیر آپ می کنید؟
منتظریما!
به ما هم سر بزنید خوشجال می شیم. میشه تبادل لینک کنیم؟
چشم!
یاد این شعره افتادم
برا معلمه البته ....
شب شد و او بار دگر خسته جان
آمد و نان
در وسط سفره ی خالی نهاد
تا بخرد پیرهنی روز بعد
باز
به دختربچه اش وعده داد
ناگهان
بغض فروخفته ی دختر شکست
شبنمی از شرم نفس گیر فقر
بر گل رخسار معلم نشست
شمع کجا؟ سوز درونت کجا؟
لاله کجا ؟ و دل لبریز ز خوتن کجا ؟؟
آسمان، آینه ی قلب اهورایی ات
نور صفا ، موج زند در دل دریایی ات
جز گچی و تخته سیاهی و عشق
نیست در این دایره دارایی ات !
ممنون
قشنگ بود!