شهر MAT

شهر MAT ، شهر شماست !

شهر MAT

شهر MAT ، شهر شماست !

تقلب

سلام، خوبین ؟ خوشین؟ شب های قدر برای همه دعا کردید؟


چیه؟ "عنوان یادداشت" رو دیدید فکر کردید سر جلسه امتحان تقلب کردم؟ کی؟ اونم من؟


نه ، میخوام توی وبلاگم یه ایده رو رو هوا بزنم ، چه ایده ای؟ خوب چند وقتی است که داستان نویسی توی وبلاگ روی بورسه منم چون خوشمان آمد ، تصمیم گرفتم شروع کنم.


دست به قلمم به خوبی کامیار و وحید و خاطره خانم نیست اما شروع می کنم شاید خدا به دلم کمک کنه.

فقط چیزی که هست ، میخوام سبک رو از رومانتیک ببرم تو معمایی ( سبک مورد علاقه ی خودم ) و امیدوارم خوب از آب در بیاد.


کارآگاه محمدی 1


مثل همیشه اون روز هم سردرد داشتم ، نمیدونم این سردرد کی میخواد منو رها کنه ، تلفنم زنگ زد ، سرهنگ بود ، گفت که یک پرونده ی مهم هست که باید حل بشه. همیشه همه ی پرونده ها مهم هستند ولی این یکی فرق داشت. قتل عجیبی بود! کی باورش میشد؟ چنین چیزی رو تا به حال تجربه نکرده بودم. یکی از بزرگترین تاجرای فرش به قتل رسیده بود ، خوب هر کسی جای من بود اول فکرش میرفت سمت پول ، خوب شغل ما میگه که باید اول دلیل قتل رو پیدا کنیم و معمولاً دلیل قتل آدم های پولدار پوله ، نه ، دلیل قتل اکثر آدم ها پوله. پول ! اون موقع که اختراع میشد ، فکر همچین روز هایی رو نمیکردن.


زنگ زدم به رسولی ، دستیارمه ، یک بچه ی خوب و باهوش ، ازش خوشم میاد ولی به روش نمیارم ، دوست ندارم پر رو بشه. رفتیم به محل قتل ، منزل حاجی سلطانی ، کسی که تا روز قبلش همه ی فرش فروشا ازش حساب میبردن ولی حالا هیچ کس نبود که کمکش کنه. جنازه توی دفتر کار بود ، طاهره خانم ، مستخدمش وقتی صبح برای تمیز کردن اتاق رفته بوده جنازه رو میبینه. بعد از کلی غش و ضعف بالأخره باغبون به پلیس خبر میده. اما عجیبی ماجرا اینجا بود که ...


پی نوشت1 : داستان اسم نداره ، و هر بار ممکنه از زبون یک شخصیت تعریف بشه ، شماره ها هم برای اینه که ممکنه ادامه داشته باشه ، یعنی الآن کارآگاه محمدی ادامه ی حرفش میمونه واسه ی بعد.


پی نوشت2 : خوشحال میشم نظراتتون رو ببینم.


پی نوشت3 : معلوم نیست کِی تمومش کنم.


پی نوشت4 : به نظرتون چی توی این قتل عجیبه؟


پی نوشت5 : تازه فهمیدم پی نوشت چی هست ، نمی خوام ولش کنم


پی نوشت6 : برای اینکه پست خصوصی بزنید باید مراحل زیر را طی نمایید :

1 - در سمت چپ وبلاگ زیر عکسم بر روی "شناسنامه کامل من..." کلیک کنید.

2 - در صفحه باز شده ، از زیر عکسم گزینه ی "تماس با من" را انتخاب کنید.

3 - پیغامتان را بفرستید.


پی نوشت7 : اگر پیغام خصوصی نوشتید که جواب میخواست ، ایمیلتونم بنویسید که جوابتونو بدم.

نظرات 10 + ارسال نظر
خاطره جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:29 ب.ظ http://mynemesis.blogfa.com/

یعنی الان من اولم؟؟

بله؛اما جایزه نداره ها!

خاطره جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:34 ب.ظ http://mynemesis.blogfa.com/

چوب کاری می فرمایید که! اون موقع که ما دنبال شیشه شیرمون می گشتیم شما یه رمان نیمه کاره داشتین. یادتونه؟
الان منو ترغیب کردین که داستان آقایان وحید و کامیار رو بخونم. اما نمی دونم کدوم وبلاگ ها مال این دوستانه؟
منم سبک معمایی رو دوست دارم ولی سخته نوشتنش. خودم یه معما تو داستانم انداختم داره پدرمو در میاره!
عاشق معما نویسی آگاتا کریستی ام. پاراگراف آخر بهت میگه قضیه چی بوده!
انشاالله موفق باشین. هر قسمت که بنویسین ما رو خبر می کنین یا خودمون هر روز سر بزنیم؟
خدایی می بینین پی نوشت چه چیز مفدیه؟؟

کی ؟‌ من؟
وبلاگ وحید : وحید اُو
وبلاگ کامیار : بی نهایت

مگه شما خبر می کردین آیا؟ حالا من سعی می کنم خبر کنم دوستانی که علاقه مند هستند.

بله! بله

جواد جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:10 ب.ظ http://www.beautifulmind2.persianblog.ir

سلام محمد جون.
من تو شب قدر با این که تو خونه بودم، اما به یادت بودم.
ایده خوبیه داستان نویسی. اولیش جالب بود. از این شبک خوشم میاد. فقط زود به زود بنویس و ما رو دق نده خواهشا!

موفق باشی.

سلم جواد جان!
خیلی ممنونممممممممممممم!
چشم ، تمام سعی رو به کار میگیرم!

ممنون ! به همچنین!

خاطره جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:53 ب.ظ http://mynemesis.blogfa.com/

نه من هیچ وقت خبر نمی کنم. کلا پرسیدم . وگرنه من تمام پیوند های وبلاگمو خودم هر روز سر میزنم. نمی خواد خبر کنید . خودمان می آییم

چشم!

گالری عکس بازیگران سینما جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:58 ب.ظ http://www.parspic.ir

سلام
وبلاگ خوبی داری
به من هم سر بزن
-------------------
گالری عکس بازیگران سینما
www.parspic.ir

خیلی ممنون!

eli جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 ب.ظ http://pich-2-pich.blogfa.com

سلام دوست عزیز امیدوارم موفق باشید ما که پی گیر داستان شما خواهیم بود.
یا حق

خیلی ممنون!

مونا شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:37 ب.ظ http://www.mona1990.blogfa.com

زندگی ای که یکباره و برای همیشه تمام می شود و باز نخواهد گشت، شباهت به سایه دارد.
فاقد وزن است.
هرچقدر موحش، هرچقدر زیبا و هر چقدر باشکوه باشد....
این زیبایی، این وحشت و شکوه، اینها درخور اعتنا نیستند!
آدمی هرگز از آنچه باید بخواهد آگاهی ندارد،
زیرا زندگی یکبار بیشتر نیست و نمی توان آنرا با زندگی های گذشته مقایسه کرد
و یا در آینده تصحیح نمود.
یکبار حساب نیست،
یکبار چون هیچ است،
فقط یکبار زندگی کردن مانند هرگز زندگی نکردن است!

شاد بودن، تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت

بله

فاطمه عزیزی یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:42 ق.ظ http://www.tavalodidobare-hoveyze.persianblog.ir

سلام
خوشحال میشم سر بزنید

سلام!
چشم!

Mahsa_23 یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:08 ق.ظ http://www.mahsa23.blogfa.com

سلام . وای چه جالب !
فقط تو رو خدا خیلی کشش ندید ... دو - سه تا آپه تمومش کنید برید سراغ معمای بعدی
یاد اون بخش معماییه آخر روزنامه ها وقتی بچه تر بودیم افتادم
رسولی م فک کنم فامیلمونه :دی
فک کنم عجیبی ش اینج بوده که این بار پولی دزدیده نشده ! ... همه چی دست نخورده بوده ؟ آره ؟

سلام!
مگه میشه؟
شاید فامیلتون باشه

نه ، این که مال معما های خورده پاس

شقایق یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:23 ب.ظ http://khaatkhati.blogfa.com

سلام ,خوبین؟؟

داستانتون بوی هیاهو میده....

سلام
خیلی ممنونم
اینی که میگید یعنی چه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد