باز هم سلام
دیروز رفتم دانشگاه ( دوشنبه )، از صبح بودم تا شب ( تصور کن از ۸ صبح تا ۷ بعد از ظهر).
استاد ساعت اول عزیزمون که حالش خوب بود. دو جلسه است که داره سه صفحه پیشگفتار کتاب رو درس میده. حق داشت که میگفت درسا اگه ۳ واحدی بود وقت کم میاوردیم.
ساعت دوم باز هم هوش داشتیم. استاد میخواست فایل های کتاب ها و اسلاید جلسه اول رو بریزه رو لپ تاپ یکی از همکلاسی ها که ما از ایشون بگیریم. ( دلیلش این بود که نمیخواستن ما فلش هامون رو به کامپیوتر ویروسی کلاس بزنیم ). البته فلش استاد هم ویروس shortcut داشتن و همکلاسی گرام هم با باز کردن یک folder به سادگی لپ تاپش رو ویروسی کرد.
از شیوه ی تدریس استاد خوشم اومد.فقط کاش انقدر کلاس رو متر نمیکرد. چشام مثل پاندول شده.
استاد درس نظریه استاد خوبیه، فقط تکلیفاش زیاده
دست آخر هم بعد از کمی استراحت در مسجد به کلاس پر بار سمینار رفتیم که آخر هم نفهمیدیم چی شد و چند جلسه باید بریم.
امروز هم رفتم شرکت برای افزایش توانمندی ها. خوشحالم که از توانمندی های کامپیوتری ام هم قراره توی شرکت استفاده بشه. در واقع خیلی خوشحالم.
نتایج کنکور هم که اومد. امیدوارم همه خوشحال و شاکر باشند.
خدایا شکرت برای همه چی
سلام.
شاید از این پس خاطراتم رو توی وبلاگ ثبت کردم. (البته میدونید که، بستگی به حال و حوصله داره.)
امروز اولین روز کلاس های ارشدم بود. دانشگاه امیرکبیر. چه افتخاری؟!
در اولین کلاس با استادی مواجه شدم که از نظر سطح اطلاعات فسیل شده دست کمی از اساتید دانشگاه خوارزمی نداشت. نمیدونم این رو کجای دلم باید جا بدم. البته حداقل یک چیزی رو میدونم و اونم اینه که اینجا علوم کامپیوتر رو به شکل ریاضی نمیبینن، بلکه به شکل واقعیش توی سطح جهان میبینن.
امروز استاد گفت این درسی که ما داریم از سال 2005 دیگه توی دانشگاه MIT تدریس نمیشه. این واقعا باعث افتخاره.
البته اینکه اطلاعات این استاد قدیمی به نفع من هم هست چون میتونم با خیال راحت از لینوکس استفاده کنم برای انجام پروژه ها.
دومین کلاسم بد نبود. درس مورد علاقم بود، هوش مصنوعی.
تلاش زیادی برای پاس کردن این درس نیاز دارم اما میدونم که ارزش سختی کشیدنش رو داره.امیدوارم که برام دعا کنید.
تا بعد ...
سخنانی از استیو جابز در دانشگاه استنفرد سال ۲۰۰۵
یک یا دو سال دارم ، تعجب نکنید ، برایم تعریف کرده اند. ما در طبقه ی زیرزمین خانه ی مامانی اینا زندگی میکنیم. مامانی میشود مامان مامانم. خانه شان ویلایی است. شب شده است و همه خوابیده اند. نیمه های شب از خواب بیدار میشوم و چهار دست و پا در تاریکی از پله ها بالا میروم تا بروم پیش مامانی. مامانی را دوست دارم. میفهمند و چراغ را روشن میکنند. با عصبانیت داد میزنم: (( چراغارو خاموش کنین ، چراغارو خاموش کنین. ))
سلام ، چطورین شما؟
عرضم به خدمتتون که این آقای خوارزمی ول کن من نیست. گیر داده به ما. آخه دقت داشته باشید:
در دبیرستان مفتح تحصیل کردم که اسم سابقش بود دبیرستان خوارزمی.
در دانشگاه تربیت معلم تهران در حال تحصیل هستم که اسمش جدیداً شده خوارزمی.
ان شاء الله برای فوق لیسانس دارم میرم دانشکده ی ریاضی دانشگاه امیرکبیر که اسم دانشکده هست خوارزمی.
درسمونم که بی ربط به آقای الگوریتم ، ببخشید خوارزمی نیست.
خداوندا مارا با ایشان در بهشت محشور (؟) بگردان.
نکته: خوارزمی ( پارسی ) => الخوارزمی ( عربی ) => Algorithm ( انگلیسی ) => الگوریتم ( فارسی )