اینو جایی خوندم ، به نظرم قشنگ اومد و دارم می نویسم ، پس لطفاً برداشت شخصی و گروهی نکنید:
گرگها خوب بدانند، در این ایل غریب
گر پدر مرد، تفنگ پدری هست هنوز...
گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند،
توی گهواره چوبی، پسری هست هنوز...
آب اگر نیست نترسید، که در قافله مان،
دل دریایی و چشمان تری هست هنوز
از محبت تلخ ها ، شیرین شود *** وز محبت مس ها ، زرین شود
از محبت دُرد ها ، صافی شود *** وز محبت دَرد ها ، شافی شود
از محبت خارها ، گل می شود *** وز محبت سرکه ها ، مُل می شود
از محبت دار ، تختی می شود *** وز محبت بار ، بختی می شود
از محبت سِجن ، گلشن می شود *** بی محبت روضه ، گُلخن می شود
از محبت نار ، نوری می شود *** وز محبت دیو ، حوری می شود
از محبت سنگ ، روغن می شود *** بی محبت موم ، آهن می شود
از محبت حُزن ، شادی می شود *** وز محبت غول ، هادی می شود
از محبت نیش ، نوشی می شود *** وز محبت شیر ، موشی می شود
از محبت سُقم ، صحت می شود *** وز محبت قهر ، رحمت می شود
از محبت مرده ، زنده می شود *** وز محبت شاه ، بنده می شود
این محبت هم نتیجه ی دانش است *** کی گزافه بر چنینی تختی نشست
--------------------------------------------------------------------------
نمی دونم از کی است.
ضمناً این شعر برای افراد بی محبت است ، بخوانند لطفاً
حرفهای ما هنوز ناتمام ....
تا نگاه میکنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظهی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی .....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان چقدر زود دیر میشود!
هر که ما را یاد کرد ایزد مر او را یار باد *** هر که ما را خوار کرد از عمر برخوردار باد
هر که اندر ره ما خاری فکند از دشمنی *** هر گلی کز باغ وصلش بشکفد بی خار باد
۱۱مرداد۱۳۸۴
آموزشگاه های بعثت
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
از روی جلد یکی از دفترچه های بعثت نوشتم.