شهر MAT

شهر MAT ، شهر شماست !

شهر MAT

شهر MAT ، شهر شماست !

موهای من کجاست؟

سلام علیکم ، حال شما چطوره؟

مدتی بود که چیزی ننوشته بودم و دنبال یک مطلبی بودم که بنویسم که خدا رو شکر مطلب خودش پیدا شد. و اما داستان از چه قراره:


اون دفعه ای ( فکر کنم یک ماه پیش ) رفته بودم سلمانی ( محل اصلاح سر و یا محل کوتاه کردن موهای سر و یا ... یعنی بازم ساده تر بگم؟  ) ، آقای اصلاح گر یا همان آقای سلمانی موهای من را خیلی خوب و دلخواه کوتاه کرد و گفت با شماره 4 زدم.


دیروز رفته بودم همان سلمانی منتها اینبار زیر دست یک آقای دیگری بودم. گفتم لطفاً با شماره 4 بزنید که خیلی مورد پسند خانواده بود ، و اینگونه بود که بنده کچل شدم.


حالا فضیه اینجاست که منظور آقاهه ی اول شانه ی شماره ی 4 که فکر می کنم میشه نمره 8 و منظور آقای دوم اصلاح با نمره 4 بود.


به هر حال اگه منو دیدید ، دچار شوک نشید، یک سر رفتم مکه و برگشتم .


موفق باشید!

آقا!سفره خالی میخرید؟!

            یاد دارم یک غروب سرد سرد *** میگذشت از کوچه ما دوره گرد
             دوره گردم کهنه قالی میخرم *** کاسه و ظرف سفالی میخرم

                                     گر نداری کوزه خالی میخرم

     اشک در چشمان بابا حلقه بست *** عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول سال است و نان در سفره نیست ***  ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
          بوی نان تازه هوشش برده بود ***‌ اتفاقا مادرم هم روزه بود
         خواهرم بی روسری بیرون دوید *** گفت آقا سفره خالی میخرید؟!


منبع

شهرت

خوشحالم ، می دونید برای چی؟

اول یه یاد آوری بکنم ، ایم جمله رو یادتونه؟


خدواند عشق را در فطرت ما قرار داد حال آنکه ما بیهوده به دنبال عشق می گردیم.
و معشوق واقعی خداست حال آنکه ما به جز خدا را معشوق می دانیم.

پس شاید اکثر شکست هایمان از همین باشد ...


یادتون اومد؟

گفتم مطالبی رو که خودم نوشتم رو توی اینترنت جستجو کنم و جالب اینجاست که برای این مطلبم چهار لینک موجود بود:



1. لینک همین وبلاگ

2. لینک سایت 4tmu که خانم پردیس زحمتشو کشیدن

3. لینک وبلاگ ·•ღܓܓܨروی ماه خداوند را ببوسܓܓܨღ• ( اون پایین پست ، نوشته ی سبز )

4. لینک وبلاگ ·•ღܓܓܨدل نوشته های ماܓܓܨღ•·


الآن خیلی خوشحالم که یک جمله از بنده ی حقیر اینقدر بر این بزرگواران تأثیر گذاشته و باعث شده تا اونو توی وبلاگ یا سایتشون بنویسن.

خیلی ممنون و موفق باشید!

سایت رسمی

سلام و علیکم

چجوری بگم؟!

حال شما خوبه؟


عرض شود به خدمتتون که ، نه از روی خودشیفتگی ها ، بلکه برای آینده ای روشن تر و ... و ...


اقدام به زدن وبسایتی نمودیم ( به به ، به به ) که شما می توانید با مراجعه به اینجا ( می پرسید کجا؟! اینجا دیگه ) آنرا مشاهده نمایید و نظرات گرامتان را همین جا مرغوم(مرقوم یا هر رقم دیگه ای ) بفرمایید.


شایان ذکر است که هیچی


آخه فرموده بودن ( شما چی کار داری کی فرموده بود؟! ) خودشیفته بازی در بیارم اما حودشیفتگیم نمیاد ، چی کارش کنم؟


به هر حال از نظراتتون خوشحال می شم اما اینکه تغییری توی سایتم بدم عمراً


موفق باشید!

باد شرق

...


اما باد دوباره وزیدن آغاز کرد. باد شرق بود ، بادی که از آفریقا می آمد. بوی صحرا را نمی آورد ، تهدید هجوم مورها را نیز. به جای آن ، عطری را می آورد که او خوب می شناخت ، و نوای بوسه ای که آهسته و آهسته آمد و روی لب هایش نشست.


جوان لبخند زد. نخستین بار بود که دختر این کار را می کرد.


گفت : (( دارم می آیم فاطمه. ))


از بخش پس گفتار کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئلیو ترجمه آرش حجازی انتشارات کاروان